...اینجا چراغی روشنه...

روزهایم در متن به تصویر کشیده خواهند شد...

روزهایم در متن به تصویر کشیده خواهند شد...

...اینجا چراغی روشنه...

فقط عکاس باشی ها در تاریک خانه نمی روند، هر آدمی گاهی اوقات می رود توی خلوت خودش، چراغ ها را خاموش می کند و فکر می کند. روزهایم را اینجا خواهم نوشت تا من بعد، هر وقت چراغ های مغزم خاموش شد، اینجا باشد تا یادم نرود خیلی چیزها...
تا باد چنین بادا

زن

بهشت جایی ست میان آغوشت...


+ خیلی نوشته بودم ولی نشد که بشود.

++
خوشبختی از آن شیرینی هایی ست که باید گرم ِ گرم خورد. نمی شود آن را به منزل برد. همین که کسی بخواهد به هر قیمتی آن را حفظ کند، گوه کاری می شود...

  - خداحافظی گری کوپر
    نوشته رومن گاری
    ترجمه: سروش حبیبی

مردانگی هم مُرد وقتی که ....

دیده ای با خودت کلنجار می روی که باید فلانی را برای همیشه فراموش کنی و فکر می کنی موفق شده ای؟ سرت را گرم می کنی، افراد جدید را وارد زندگی ات می کنی، دیگر خیلی جاها نمی روی، دیگر در رابطه با خیلی چیزها با خیلی ها صحبت نمی کنی که بحث به جاهای نباید بکشد، عاداتت رو به مرور عوض می کنی، کمتر فکر می کنی، رویا بافی هایت را تمام می کنی و...
اما درست زمانی که فکر می کنی همه چیز به روال قبلی خودش بازگشته، درست زمانی که به اندازه ی یک ابسیلون به او فکر نمی کنی، درست زمانی که وسط خواب های شبانه ات جایی ندارد، زمانی که دیگر آهنگ مشترک هم تو را یادش نمی اندازد؛ یک دفعه یک عطر هرچه ریسیدی بودی را پنبه می کند... 
همین یک لحظه می تواند آدم را بکشد...

رویایی دارم... رویای ِ ...

به روزهای انتخابات نزدیک می شویم. روزهای حضور ملت همیشه در صحنه. عارض شم خدمت شما که من خودم به شخصه هیچوقت با این قضیه نتونستم کنار بیام. اینکه یکسری از یک سیستم خاص بلند میشن و ثبت نام می کنن و همون سیستم برای طبیعی جلوه دادن ماجرا یکسری رو رد میکنه و یکسری دیگه رو نگه می داره و در آخر همه ی اونایی هم که موندن باز جزء همون سیستم هستن و این چرخه همیشه ثابت می مونه و تقریباً به هیچکس اجازه ی ورود به سیستم داده نمیشه!

خب چه کاریه؟ یک دفعه ای خودتون خودتون رو انتخاب کنید دیگه؟ دیگه چرا الکی انگشت ملت رو رنگی می کنید؟؟


+

پیش از شما

به سان شما

بیشمارها

با تار عنکبوت نوشتند روی باد

کین دولت خجسته ی جاوید زنده باد...


        - محمدرضا شفیعی کدکنی

وقتی از دزدها خرید می کنید...

"این قافله از قافله سالار خراب است"

27 دی ماه بود که قطعه "افسار" با صدای محسن چاوشی به صورت رسمی از سایت سریال شهرزاد منتشر شد. از همان ابتدای کار بحث ها بالا گرفت که این شعر متعلق به استاد شهریار نیست و متعلق به شاعری گمنام است به نام خانم پریناز جهانگیر عصر و خیلی ها گفتند که "نخیر، شعر متعلق به شهریار است و بروید سایت ها را نگاه کنید" و فلان و بهمان... در آخر مشخص شد که شاعر این اثر همان خانم جهانگیر عصر است و عوامل کار بنا را گذاشتند به عذرخواهی و دلجویی...

8 بهمن ماه قطعه ی "برخیز" با صدای سینا سرلک به صورت رسمی از سایت سریال شهرزاد منتشر شد و روی کاور کار، شاعر اثر استاد"هوشنگ ابتهاج" درج گردید. و استقبال بسیار زیادی هم از این قطعه شد اما...

جالب است بدانید که این شعر زیبا متعلق به استاد ابتهاج نیست!!! بله، این شعر متعلق به یکی از بهترین ترانه سرا های ایران یعنی استاد "اردلان سرفراز" است که قبلا این شعر را با صدای ابراهیم حامدی (ابی) در آلبوم "معلم بد" با نام "محتاج" شنیده ایم. ضمن اینکه استاد سرفراز این شعر را در مجموعه ی "از ریشه تا همیشه" ( انتشارات ورجاوند ) به چاپ رسانده اند.

نکته ای که این میان بسیار مهم است این است که گروهی که تقاضا می کنند که "به حقوق پدیدآورندگان احترام بگذاریم" و در سایتشان بخشی قرار داده اند "حلال دانلود کنید"، چطور به خودشان اجازه ی سرقت های ادبی می دهند؟

چرا می گویم سرقت ادبی؟ به این خاطر که عوامل، حتی حاضر نشده اند با استاد ابتهاج(که سایه شان مستدام باد) تماس بگیرند و از ایشان اجازه ی خواندن و اجرای این شعر را بگیرند چه برسد به پرداخت دستمزد و حق تالیف.، که اگر این کار را می کردند همانجا متوجه می شدند که این شعر متعلق به استاد سایه نیست. اتفاقی که در قطعه ی "شهرزاد" هم افتاد و عوامل حاضر نشده بودند با خانواده ی استاد شهریار تماس بگیرند و کسب اجازه کنند برای اجرای شعر.

حالا سوال من از ملت فهیم ایران است که پول به جیب چه کسانی میریزند؟ به جیب کسانی که فقط ادعای هنر دارند و کوچک ترین ارزشی برای هنر و هنرمند قائل نیستند؟ پول به جیب کسانی میریزند که "التماس" می کنند با خرید نسخه ی اصلی از پدیدآورندگان حمایت کنند ولی خودشان حقوق مولف را رعایت نمی کنند؟ پول به جیب کسانی میریزند که کوچکترین دغدغه ی هنری ندارند و تنها دغدغه شان درآوردن اشک مردم و پول به جیب زدن است؟

باشد کمی فکر کنیم...

علی رضائیان

بهمن 94


+ بیایید با نتشار این متن به کسانی که این سریال را هر هفته می خرند بگوییم پول به جیب چه کسانی میریزند...

جیر جیر

قیصر امین پور می فرماید که " کاری  ندارم که کجایی؟ چه می کنی؟ / بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود"...

بله، آقای امین پور عزیز که روحت قرین رحمت باد، این دوره زمونه عشق هم آدم رو پیر میکنه... البته اگه عشقی هم باشه، این خیلی مهمه چرا که ...

یک بار به یکی از دوستان می گفتم"میدونی کی میتونی بفهمی واقعا عاشق کسی هستی؟" اونم گفت نه گفتم """" بعد از صدای جیر جیر تخت""" ...صدای جیر جیر تخت آدم ها رو عوض میکنه، مثل زیاد می بینیم که ازدواج های عاشقانه یا به طلاق عاطفی می رسه یا طلاق محضری، و یکی از بزرگترین دلایلش به نظرم اینه که بعد از ازدواج اون ها صدای جیرجیر تخت رو شنیدن...

بله، آقای امین پور، این جوریاس... :))

شهر نفس ندارد

جانش دارد بالا می آید... رنگ نمانده برایش... از وقتی رفته ای روز به روز دارد همه چیز بدتر می شود. شهر دیگر نا ندارد، باید برگردی، تقویم به بهاری میان زمستان نیاز دارد.


+ هوای شهر خوب نیست. اینجور پیش بره همه محکوم به مرگ دسته جمعی هستیم! :)


++ بعد از تو هی سیگار و هی سیگار، هی سیگار

تهران پر از دود است، بهتر نیست برگردی؟


   - شاعر؟؟؟

شهر ارواح!

مدت ها بود که ذهنم درگیرش بود، نزدیک به یک سال، که چه کارش کنم؟ باید شنیده شود؟ نباید شنیده شود؟ اما بلاخره به این نتیجه رسیدم که باید شنیده شود...

"شهر ارواح" را از اینجا می توانید دریافت کنید.

حتا یک دقیقه...

یلدا را دوست داشته ام از وقتی که یادم می آید... نه به خاطر انار و هندوانه و آجیل و حافظ و غیره اش...  به خاطر اینکه شب، یک دقیقه طولانی تر است. شب بیدارها زندگی خاص خودشان را دارند، دنیای خاص خودشان و عالم خاص خودشان... اینکه به زندگی ِ شبانه ات یک دقیقه اضافه شود، دوست داشتنی ست. اینکه یک دقیقه دیرتر صبح شود، اینکه رادیو یک دقیقه دیرتر اعلام کند که "اینجا تهران، ساعت 00:00 " جالب است... من یلدا را بخاطر فقط یک دقیقه ی اضافی اش دوست دارم... :)


+ یلدا مبارک


++ با عشق کنار تو امسال بهتر است

حافظ؛ صدای تو؛ این فال بهتر است

بی مرز و واسطه نزدیک من بیا

یلدای ِ موی تو؛ بی شال بهتر است

    - الناز اسفندفر

یادی از گذشته

فشارم می افتد
فشار هوای جهانم می افتد آنجا که خستگی پیرهن زمخت تن ِ ابریشم کلمات ِ جانی ِ عاشق می کند
که سخت می شودش آن لحظه آن لحظه پیرهم را کشیدن به آغوش
حالا که عاشق همه خیالش، همه رویایش، همه سورئالیست ِ ذهنش، همه خواستش، همه امیدش، همه دلایل ِ ادامه اش، همه باورهای راه، همه ایمان هایش می گذرد از آغوش! و معشوقه ی آغوش که نباشد...
آغوش کو؟ "او" کو؟ فیزیکش به هم میریزد...
خوابش که نمی برد عادی ست اما اشتهایش را هم به جهان از دست می دهد، نه آنکه بعد از دو سه روز گرسنه باشد و نخواهد بخورد، نه، گرسنه باشد و ضعف احساس کند و حتا فشارهای در روح مانع شود که لب به چیزی بزند و بخورد؛ نه، اصلاً اشتهایی به هیچ چیز در جهان ندارد وقتی آغوشش، آغوشی نداشته باشد و لبی که هیجان ِ بی حد گفتن دارد به اینکه بی تابانه بوسه می خواهد از نرمه گوشت سرخ ِ پرهیجان و لب گفتن نباشد!
و این نباشد یعنی E=mc2 نیست!!
نیوتن اراجیف بافته است و جدول مندلیف پر از اشتباه است و هر آنکه طرحش کرده و پُرش کرده، انسان هم نه نیاز به هوا دارد و نه به آب، نه به غذا حتا، باقی عناصر که هیچ!!
این هنگام از این انسان که من میشناسم تنها به "او" و آغوشش و صدایش نیاز دارد، که احتیاج دارد، که...
این هنگام از این انسان که من می شناسم تنها به لب ِ لبخندت احتیاج دارد و خنده ی چشم هات تا دچار بحران تعاریف موجود از عاشق انسان نشود و فیزیک و طبیعتش...

+ متنی که 23 شهریور 92 در وبلاگ قبلی م (نوشته های زنده ی یک مرده) منتشر شده بود.

++ وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد

شب به شب قوچی از این دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
     - حامد خان عسکری

مهربانی کنیم هرچند یه ذره!

آقامون شیخ اجل، حضرت سعدی می فرماید که "با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای دوست / همچنان دل ِ من مهربان توست." و از اونجایی که همه چیز گویاست و همه ی دوستان آدم های فهیمی هستند و بنده هم جرات روی حرف شیخ اجل حرف زدن رو ندارم واقعا، این پست در همین جا به پایان می رسد! :)

+(نکته ی کنکوری) یاد بگیریم بدون چشم داشت مهربانی کنیم.

++
تو از من می گذری
من از نفس هایم
این میان
چیزی شبیه زندگی
گم می شود...
    - خانم نیلوفر ثانی!