...اینجا چراغی روشنه...

روزهایم در متن به تصویر کشیده خواهند شد...

روزهایم در متن به تصویر کشیده خواهند شد...

...اینجا چراغی روشنه...

فقط عکاس باشی ها در تاریک خانه نمی روند، هر آدمی گاهی اوقات می رود توی خلوت خودش، چراغ ها را خاموش می کند و فکر می کند. روزهایم را اینجا خواهم نوشت تا من بعد، هر وقت چراغ های مغزم خاموش شد، اینجا باشد تا یادم نرود خیلی چیزها...
تا باد چنین بادا

اینجا ایران ِ کاملا اسلامی، بوس و بغل هم نداریم!

الله اکبر! آی مسلمین چرا نشسته اید که عقباتان به تاراج رفت! بلند شوید و ببینید که در کشور همه چیز اسلامی ما چه کارها که نمی کنند... بروید یک سرچ ساده بکنید و خودتان ببینید (البته اگر شما هم مثل اینجانب به قوانین آزاداندیشانه ی مملکت پابند باشید نمی تونید ببینید، باید عامل استکبار جهانی باشید و با وی پی نمی دونم چی چی برید ببینید!) خانم نیکی کریمی با 46 سال سن، رفته استاد خودش و خیلی های دیگر ِ این سینما یعنی آقای عزت اله انتظامی را با 91 سال سن بغل کرده و چقدر هم سفت و سخت بغل کرده! کجا رفته غیرت اسلامی تان؟  کجا رفته پایبندی به اصولتان؟ کجا رفته آزاداندیشی- در چهارچوب- تان؟(کجا؟ ها، اونجا؟ حله آقا، حله.. فقط مگه پیدا نشد؟ باباجان من دکلِ، سوزن تو انبار کاه که نیست)

بلند شوید... بلند شوید که باید به خیابان ها بریزیم و شعار مرگ بر منافق سر دهیم... باید بیانیه صادر کرده و این حرکت را به شدیدترین حالت ممکن محکوم کنیم (ممد رئیس سازمان ُ بگیر بگم نیکی رو ممنوع التصویر و الصوت و العکس و الجشنواره و الزندگی کنن تا یه مدت) بلند شید ملت... کمی از غیرت مردانه ی سالهای دور ِ پونز در پیشانی را نشان دهید... اصلاً باید مثل قدیم الیام سینماها را آتش بزنیم... چقدر گفتم این سینما و تلویزیون و تئاتر و موسیقی و کتاب اثباب فسق و فجورند و حرام... به گوش شما ملت نرفت که نرفت، این هم نتیجه اش!

طرف که جای مادر من است رفته یکی را که اون بنده خدا هم جای پدرش است را بغل کرده و از ته ریشه های اسلام را زده! وای بر ما... وای!


+ بشدت منتظر این حرف ها در روزهای آینده هستم.

++ در مملکتی که اسم دزدی را اختلاس می گذارند، امیدوارم اسم آغوش پدرانه را آغوش نامحرم نگذارند!

ب بسم الله و دبه!

همیشه شروع ها سخت است، جان آدم به لب می آید که "من چی بگم به ملت آخه؟ چی دارم که بگم؟" اما حرف حرف می آورد. یواش یواش که تاتی کردی، دست از دیوار می کشی و شروع می کنی به دویدن و آن وقت است که ملت (همیشه حاضر در صحنه!) می گویند :" داداش، بسه، خسته نشدی، ما خسته شدیم"
القصه اینکه به عنوان پست اول خواستم چیزی بگم حتا شده نامربوط تا بلکن پستم بیاد! :)