...اینجا چراغی روشنه...

روزهایم در متن به تصویر کشیده خواهند شد...

روزهایم در متن به تصویر کشیده خواهند شد...

...اینجا چراغی روشنه...

فقط عکاس باشی ها در تاریک خانه نمی روند، هر آدمی گاهی اوقات می رود توی خلوت خودش، چراغ ها را خاموش می کند و فکر می کند. روزهایم را اینجا خواهم نوشت تا من بعد، هر وقت چراغ های مغزم خاموش شد، اینجا باشد تا یادم نرود خیلی چیزها...
تا باد چنین بادا

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

حتا یک دقیقه...

یلدا را دوست داشته ام از وقتی که یادم می آید... نه به خاطر انار و هندوانه و آجیل و حافظ و غیره اش...  به خاطر اینکه شب، یک دقیقه طولانی تر است. شب بیدارها زندگی خاص خودشان را دارند، دنیای خاص خودشان و عالم خاص خودشان... اینکه به زندگی ِ شبانه ات یک دقیقه اضافه شود، دوست داشتنی ست. اینکه یک دقیقه دیرتر صبح شود، اینکه رادیو یک دقیقه دیرتر اعلام کند که "اینجا تهران، ساعت 00:00 " جالب است... من یلدا را بخاطر فقط یک دقیقه ی اضافی اش دوست دارم... :)


+ یلدا مبارک


++ با عشق کنار تو امسال بهتر است

حافظ؛ صدای تو؛ این فال بهتر است

بی مرز و واسطه نزدیک من بیا

یلدای ِ موی تو؛ بی شال بهتر است

    - الناز اسفندفر

یادی از گذشته

فشارم می افتد
فشار هوای جهانم می افتد آنجا که خستگی پیرهن زمخت تن ِ ابریشم کلمات ِ جانی ِ عاشق می کند
که سخت می شودش آن لحظه آن لحظه پیرهم را کشیدن به آغوش
حالا که عاشق همه خیالش، همه رویایش، همه سورئالیست ِ ذهنش، همه خواستش، همه امیدش، همه دلایل ِ ادامه اش، همه باورهای راه، همه ایمان هایش می گذرد از آغوش! و معشوقه ی آغوش که نباشد...
آغوش کو؟ "او" کو؟ فیزیکش به هم میریزد...
خوابش که نمی برد عادی ست اما اشتهایش را هم به جهان از دست می دهد، نه آنکه بعد از دو سه روز گرسنه باشد و نخواهد بخورد، نه، گرسنه باشد و ضعف احساس کند و حتا فشارهای در روح مانع شود که لب به چیزی بزند و بخورد؛ نه، اصلاً اشتهایی به هیچ چیز در جهان ندارد وقتی آغوشش، آغوشی نداشته باشد و لبی که هیجان ِ بی حد گفتن دارد به اینکه بی تابانه بوسه می خواهد از نرمه گوشت سرخ ِ پرهیجان و لب گفتن نباشد!
و این نباشد یعنی E=mc2 نیست!!
نیوتن اراجیف بافته است و جدول مندلیف پر از اشتباه است و هر آنکه طرحش کرده و پُرش کرده، انسان هم نه نیاز به هوا دارد و نه به آب، نه به غذا حتا، باقی عناصر که هیچ!!
این هنگام از این انسان که من میشناسم تنها به "او" و آغوشش و صدایش نیاز دارد، که احتیاج دارد، که...
این هنگام از این انسان که من می شناسم تنها به لب ِ لبخندت احتیاج دارد و خنده ی چشم هات تا دچار بحران تعاریف موجود از عاشق انسان نشود و فیزیک و طبیعتش...

+ متنی که 23 شهریور 92 در وبلاگ قبلی م (نوشته های زنده ی یک مرده) منتشر شده بود.

++ وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد

شب به شب قوچی از این دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
     - حامد خان عسکری

مهربانی کنیم هرچند یه ذره!

آقامون شیخ اجل، حضرت سعدی می فرماید که "با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای دوست / همچنان دل ِ من مهربان توست." و از اونجایی که همه چیز گویاست و همه ی دوستان آدم های فهیمی هستند و بنده هم جرات روی حرف شیخ اجل حرف زدن رو ندارم واقعا، این پست در همین جا به پایان می رسد! :)

+(نکته ی کنکوری) یاد بگیریم بدون چشم داشت مهربانی کنیم.

++
تو از من می گذری
من از نفس هایم
این میان
چیزی شبیه زندگی
گم می شود...
    - خانم نیلوفر ثانی!

اینجا ایران ِ کاملا اسلامی، بوس و بغل هم نداریم!

الله اکبر! آی مسلمین چرا نشسته اید که عقباتان به تاراج رفت! بلند شوید و ببینید که در کشور همه چیز اسلامی ما چه کارها که نمی کنند... بروید یک سرچ ساده بکنید و خودتان ببینید (البته اگر شما هم مثل اینجانب به قوانین آزاداندیشانه ی مملکت پابند باشید نمی تونید ببینید، باید عامل استکبار جهانی باشید و با وی پی نمی دونم چی چی برید ببینید!) خانم نیکی کریمی با 46 سال سن، رفته استاد خودش و خیلی های دیگر ِ این سینما یعنی آقای عزت اله انتظامی را با 91 سال سن بغل کرده و چقدر هم سفت و سخت بغل کرده! کجا رفته غیرت اسلامی تان؟  کجا رفته پایبندی به اصولتان؟ کجا رفته آزاداندیشی- در چهارچوب- تان؟(کجا؟ ها، اونجا؟ حله آقا، حله.. فقط مگه پیدا نشد؟ باباجان من دکلِ، سوزن تو انبار کاه که نیست)

بلند شوید... بلند شوید که باید به خیابان ها بریزیم و شعار مرگ بر منافق سر دهیم... باید بیانیه صادر کرده و این حرکت را به شدیدترین حالت ممکن محکوم کنیم (ممد رئیس سازمان ُ بگیر بگم نیکی رو ممنوع التصویر و الصوت و العکس و الجشنواره و الزندگی کنن تا یه مدت) بلند شید ملت... کمی از غیرت مردانه ی سالهای دور ِ پونز در پیشانی را نشان دهید... اصلاً باید مثل قدیم الیام سینماها را آتش بزنیم... چقدر گفتم این سینما و تلویزیون و تئاتر و موسیقی و کتاب اثباب فسق و فجورند و حرام... به گوش شما ملت نرفت که نرفت، این هم نتیجه اش!

طرف که جای مادر من است رفته یکی را که اون بنده خدا هم جای پدرش است را بغل کرده و از ته ریشه های اسلام را زده! وای بر ما... وای!


+ بشدت منتظر این حرف ها در روزهای آینده هستم.

++ در مملکتی که اسم دزدی را اختلاس می گذارند، امیدوارم اسم آغوش پدرانه را آغوش نامحرم نگذارند!

ب بسم الله و دبه!

همیشه شروع ها سخت است، جان آدم به لب می آید که "من چی بگم به ملت آخه؟ چی دارم که بگم؟" اما حرف حرف می آورد. یواش یواش که تاتی کردی، دست از دیوار می کشی و شروع می کنی به دویدن و آن وقت است که ملت (همیشه حاضر در صحنه!) می گویند :" داداش، بسه، خسته نشدی، ما خسته شدیم"
القصه اینکه به عنوان پست اول خواستم چیزی بگم حتا شده نامربوط تا بلکن پستم بیاد! :)